بر اساس حديث ثقلين بين قرآن و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام پيوندي ناگسستني وجود دارد. قرآن سرچشمه معارف و مكارم بوده و تمامي دانش ها و ارزش هاي الهي بر آن استوار گرديده است. اين كلام وحي با محتواي بلند و ملكوتي خود نياز به تفسير و توضيح دارد؛ چرا كه همه آيات مفاهيم كاملاً آشكاري ندارند و در پناه الفاظ و معاني ظاهري قرآن، مقاصدي عميق تر، وسيع تر و ژرفايي معنوي نهفته است. ائمّه هدي كه به فرمان خداوند جانشينان راستين رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم هستند، براساس لياقت هاي ذاتي و كمالات ملكوتي با فراسوي اين عالم ظاهر، ارتباط معنوي دارند. بنابراين، آن ستارگان درخشان در وراي تفسير و توضيح آيات قرآن، راهنما و هادي مردم اند و آيات اين كلام مقدّس را آن چنان كه منظور خداوند است، تفسير مي كنند و اسرار و رموز آنها را تشريح مي نمايند و بدين گونه گره از مشكلات مي گشايند و گر افرادي غير از معصوم قرآن را تبيين نمايند از حقيقت فاصله مي گيرد و دچار تحريف، كذب و انحراف مي شود.
پس از خاتم رسولان، «امام» قرآن را تشريح مي نمايد، جزئيات احكامش را بيان مي كند و بدين گونه از موازين الهي صيانت مي كند به نحوي كه مردم مي توانند به آن وجود مقدّس اعتماد كنند و در مشكلات و اختلافات به امام مراجعه كنند و با جان و دل بر دستورات و توصيه هايش گردن نهند. از اين رو، در روايات معتبر از «امام» به عنوان ترجمان و بيانگر وحي الهي و قرآن ناطق نام برده شده است. به جهت همين پيوستگي قرآن و امامان است كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در آخرين روزهاي حيات دنيوي خطاب به مسلمانان فرمود:
«من ميان شما دو امانت باقي مي گذارم، كتاب خدا و عترت خودم، اگر به اين دو درآويزيد و چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد.»
اين روايت در بسياري از منابع روايي شيعه و سنّي آمده است و دانشمند بزرگ شيعه، مرحوم حامد حسين (متوفّاي 1306 ق.) آن را از حدود دويست نفر از عالمان اهل تسنّن نقل كرده است. ائمّه دائماً با قرآن مأنوس بودند و طبق مفاهيم آن عمل مي كردند. در نوشتار حاضر نمونه هايي از استناد امامان عليهم السلام به قرآن كريم از نظر خوانندگان خواهد گذشت.
يكي از افراد خوارج، خطاب به امام گفت: ما اين رويّه را پيش نگرفته ايم مگر براي رضاي حقّ و ذخيره آخرت. حضرت علي عليه السلام اين آيه از قرآن را برايشان خواند: «هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَلاً* الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»(1)؛ آيا خبر دهم شما را به زيان كارترين مردمان از روي كردارشان؟ آنان كه كوشش هايشان در زندگي دنيايي تباه شد و تصوّر مي كردند كاري نيكو مي نمايند.(2) آري خوارج اگرچه نماز مي خواندند، روزه مي گرفتند و قرآن تلاوت مي نمودند ولي بر روي امام معصوم عليه السلام و جانشين پيامبر شمشير كشيدند و تصور كردند راه درستي را پيش گرفته اند در حالي كه احوال و اعمالشان همه خراب و ضايع گرديد.
سوده، دختر عماره، با بانوان قبيله هَمْدان بعد از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام نزد معاويه رفت و پس از مذمّت وي و اعوان و انصارش، مطالبي در مدح و منقبت علي عليه السلام بر زبان آورد و افزود: يك بار به محضر آن امام همام رفتم، پرسيد: چه حاجت داري؟ عرض كردم: مردي كه براي جمع آوري زكات و صدقات به سوي ما فرستاده شده، ستم مي كند. آن حضرت گريست و گفت: خدايا! تو گواهي بر حال من كه ايشان را امر نكرده ام كه بربندگان تو ستم كنند و حقّ تو را فراموش نمايند. آنگاه بر ورقي اين آيه را نوشت: بسم الله الرّحمن الرّحيم، «و قَدْ جَآءَتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ وَ لَا تُفْسِدُواْ فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَحِهَا ذَ لِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»(3)؛ از سوي پروردگارتان نشانه اي روشن آمده است. پيمانه و ترازو را تمام ادا كنيد و به مردم كم مفروشيد و از آن پس كه زمين به صلاح آمده است، در آن فساد مكنيد كه اگر ايمان آورده ايد، اين برايتان بهتر است.
در ادامه آمده بود: پس چون كتاب (نوشته) ما را بخواني كه اين رقعه است، دست از عمل بردار و آنچه نزد توست از كرداري كه كرده اي، نگاهدار تا وقتي كسي بيايد و آن را از تو بگيرد.
سُوده مي افزايد: حضرت آن رقعه را به من داده در حالي كه مهر نفرموده بود، آن را تحويل آن مرد جفا پيشه دادم، او دست از اعمال خود برداشت و معزول گرديد.(4)
علي عليه السلام در جنگ صفّين در حالي كه با قواي معاويه به قتال پرداخته بود، از آنجا كه نبرد مذكور در ماه حرام صورت گرفته بود، ولي شروع كننده اش معاويه مي باشد، حضرت در حال جنگ با دشمنان، اين آيه را تلاوت مي فرمود: «الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ وَاتَّقُواْ اللهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ»(5)؛ اين ماه حرام در مقابل آن ماه حرام و شكستن ماههاي حرام را قصاص است، پس هركس بر شما تعدّي كند، به همان اندازه بر او تعدّي كنيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه او با پرهيزگاران است.(6)
وقتي به آن حضرت عرض كردند: درباره شما، فتنه اي بزرگ روي بنمود. فرمود: نه، اين گونه نمي باشد! در شأن من عزّت است، چنانچه خداوند مي فرمايد: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِين»(7)؛ عزّت از آن خدا، پيامبرش و مؤمنان است.(8)
امام حسن عليه السلام به حبيب بن مسلمه كه مشغول عبادت بود، ولي از معاويه پيروي مي نمود، فرمود: تو از معاويه متابعت نمودي تا دنياي اندك و بي اعتبار را به دست آوري. اگر تو در مسايل دنيايي قيام كني و در امر دين تقاعد نموده اي و اگر بدي كني و نيك گويي، آن چنان است كه حق تعالي فرموده است: «خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً»(9)؛ كاري شايسته و ناشايست به هم آميختند. ولي بد كرده اي و بد گفته اي، پس تو آني كه خداوند مي فرمايد: «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قِلُوبِهِمْ ماكانُوا يَكْسِبُون»(10)؛ حقّا كه كارهايي كه كرده بودند، بر دل هاي آنان مسلّط شده است.(11)
چون امام با معاويه صلح نمود، در حضور مردم خطبه خواند و تأكيد فرمود: صلاح در آن ديدم كه با وي (فرزند سفيان) مصالحه نمايم تا جنگ و فتنه ميان ما و او فرو نشيند و خون ها ريخته نشود، كه حفظ دماء بهتر از خون ريختن است. و من اين نكردم مگر براي صلاح و بقاي شما: «وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَ مَتَعٌ إِلَي حِينٍ»(12)؛ و نمي دانم شايد اين، آزمايشي براي شما و بهره مندي تا هنگام فرا رسيدن مرگ باشد.(13)
ميان راه مكّه و كوفه، عبدالله بن مطيع كه از عراق بر مي گشت، وقتي با امام حسين عليه السلام ملاقات نمود و متوجّه شد كه امام به سوي كوفه مي رود، خطاب به آن حضرت عرض نمود: به كوفه مرو كه اگر آنجا بروي كشته مي شوي. امام در پاسخ وي اين آيه را تلاوت نمود: «قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ اللهُ لَنَا هُوَ مَوْلَلنَا وَعَلَي اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(14)؛ بگو مصيبتي جز آنچه خدا براي ما مقدّر كرده است، به ما نمي رسد. او مولاي ماست و اهل ايمان بر خداوند توكّل مي نمايند.(15)
در منزل عذيب هِجانات (نزديك قادسيه) خبر شهادت قيس بن مُسَهّر صيداوي را به امام دادند. چشمان امام به اشك نشست و اين آيه را تلاوت فرمود: «فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ و وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً»(16)؛ برخي بر سر پيمان خويش جان باختند و بعضي چشم به راهند و هيچ گاه پيمان خود را دگرگون نساخته اند.(17)
در راه كربلا، امام از عبيدالله بن حرّ جُعْفي خواست تا به لشكر و اصحاب او بپيوندد، او قبول نكرد و گفت: اسب خوبي دارم، تقديم مي كنم. امام از وي روي برگردانيد و اين آيه را تلاوت نمود: «وَ مَا كُنت متخذ المضلّين عضداً»(18)؛ من هرگز گمراهان را حامي خود نمي گيرم.(19)
ظهر عاشورا هنگامي كه قيس بن اشعث، تسليم فرمان بني اميه شد، آن حضرت فرمود: به خدا سوگند! همچون افراد زبون تسليم نمي شوم و مانند بردگان فرمان پذير نخواهم بود. آنگاه اين دو آيه را تلاوت فرمود:
«وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ»(20)؛ و اگر بخواهيد بر من سنگ زنيد، به پروردگار خود و شما پناه مي برم.
«إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم مِّن كُلِ ّ مُتَكَبِّرٍ لَّا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ»(21)؛ من به پروردگار خود و شما، از هر متكبّري كه به روز حساب ايمان ندارد، پناه مي آورم.(22)
امام سجّادعليه السلام و ساير اسيران را در شام، در آستانه درب مسجد، نگه داشتند؛ در آن هنگام فردي سالخورده نزديك آنان آمد و گفت: سپاس خداوندي كه شما را كشت و مردم را از شوكت شما آسوده ساخت و يزيد را بر شما مسلّط كرد. امام خطاب به وي فرمود: اي پير! آيا قرآن خوانده اي؟ گفت: آري. امام فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي كه مي فرمايد: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً اِلاَّ الموَدَّةَ فِي القُربي »(23)؛ گفت: خوانده ام. امام فرمود: ما «قُربي» هستيم. و افزود آيا آيه «وَ آتِ ذوي القُربي حَقَّه» را در سوره بني اسرائيل خوانده اي؟ او گفت: آري. امام فرمود: ما «ذوي القربي» مي باشيم. سپس فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ و وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَي »(24)؟ گفت: آري. امام فرمود: ما مصداق همان «قُربي » هستيم. آنگاه امام از وي پرسيد: آيا آيه «إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(25) را خوانده اي؟ آن پير مرد پاسخ داد: خوانده ام. امام فرمود: اي پير! ما اهل بيتي هستيم كه خداوند آيه طهارت را به ما منحصر نموده است.
آنگاه آن مرد شامي لحظه اي ساكت و نادم ماند و گفت: خدايا! از آنچه به او گفتم و از بغضي كه از اين ها داشتم، به تو پناه مي برم. خدايا! من از دشمن محمّد و آلش بيزارم.(26)
طاووس يماني مي گويد: وقتي وارد مسجد شدم، ديدم امام سجّادعليه السلام در آنجا مشغول عبادت است، عرض كردم: شما را در حالتي ديدم كه زياد سوز و گداز داشتيد و حال آن كه سه مايه اميدواري برايتان وجود دارد: اوّل آن كه فرزند رسول خدايي، دوم: مشمول شفاعت جدّت هستي، سوم: رحمت پروردگار شامل حالتان خواهد شد.
امام فرمود: فرزند فرستاده خدا بودن برايم امنيت به وجود نمي آورد. زيرا خداوند در قرآن مي فرمايد: «فَلا أَنْسَابَ بَينَهُم يومَئذٍ وَ لا يَتَسَاءَلُون»(27)؛ (روز قيامت) هيچ خويشاوندي يا ميانشان نماند و هيچ از حال يكديگر نپرسند. و اما شفاعت جدّم نيز همان گونه است كه خداوند مي فرمايد: «وَلا يَشْفَعُونَ اِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي »(28)؛ و شفاعت نمي كند مگر كساني را كه خداوند رضايت دهد. و اما رحمت پروردگار: «اِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَريبٌ مِنَ المُحسِنين»(29)؛ و رحمت خداوند به نيكوكاران نزديك است. ولي من نمي دانم كه جزء محسنين هستم يانه؟(30)
ابن زياد، مجلس بزمي تشكيل داد و اهل بيت امام حسين عليه السلام را در آن محفل حاضر نمود. سپس نگاهي به امام سجّادعليه السلام كرد و گفت: تو كي هستي؟ فرمود: علي بن الحسين. گفت: مگر خدا، او را نكشت؟ امام پاسخ داد: برادري داشتم كه نامش علي بود و شما او را كشتيد و روز رستاخيز از اين بابت بازخواست مي شويد. عبيدالله بن زياد گفت: نه، خداوند او را كشت. امام در جوابش اين آيات را قرائت فرمود: «اللهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»(31)؛ «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللهِ كِتَبًا مُّؤَجَّلاً»(32) كه اشاره دارد به اين واقعيت كه اگر چه فرا رسيدن مرگ افراد به اذن خداوند است و قبض روح را خداوند انجام مي دهد؛ ولي مرگ، عوامل ديگري مي تواند داشته باشد.(33)
امام پنجم عليه السلام به منظور ثابت نمودن مقام امامت در خردسالي به ائمّه، آيه اي را كه در خصوص حضرت يحيي است، مورد استناد قرار مي دهد: «يَيَحْيَي خُذِ الْكِتَبَ بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَيْنَهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»(34)؛ اي يحيي! كتاب (آسماني) را با قوّت بگير و ما فرمان نبوّت را در كودكي، به او داديم.(35)
سالي امام باقرعليه السلام و فرزندش حضرت صادق عليه السلام توسّط هشام بن عبدالملك به شام احضار گرديدند، درباريان به تيراندازي مشغول بودند و هشام اصرار ورزيد كه امام پنجم عليه السلام هم در اين برنامه شركت كند. حضرت كمان را برگرفت و تير به زه آن نهاد كه با پرتابش درست در وسط هدف قرار گرفت و تيرهاي بعدي بر پيكان تير اوّل فرود آمدند. هشام در ظاهر آفرين گفت ولي از همان زمان تصميم به شهادت فروغ پنجم امامت گرفت. هشام خطاب به امام گفت: از آنگاه كه خويش را شناختم تاكنون تيراندازي بدين زبردستي نديده بودم و گمان نمي كنم كسي در روي زمين چون تو بر اين كار توانا باشد! آيا فرزندت جعفر نيز مي تواند چنين تيراندازي كند؟ امام فرمود: ما كمال و تمام را به ارث مي بريم، همان كمال و تمامي كه خداوند بر رسولش فرود آورد، آنجا كه مي فرمايد: « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَمَ دِينًا»(36)؛ امروز دين شما را به كمال رسانيدم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما برگزيدم.(37)
امام باقرعليه السلام در مسجدالنّبي نشسته بود، در حالي كه عدّه اي از مردم خراسان و ديگران در محضر حضرت بودند و از مناسك حج مي پرسيدند. قتاده بن دعامه بصري هم وارد شد تا سؤالاتي از امام بپرسد و به قول خودش اگر امام حق گفت، قبول كند و گرنه آنجا را ترك گويد. در اين ميان، امام خطاب به وي فرمود: واي برتو اي قتاده! خداوند عزّوجلّ مخلوقاتي دارد كه راهنمايان مردم اند، آنان نمونه هاي برجسته در روي زمين، مُجري فرامين الهي، نجبايي در حمل علم پروردگار، برگزيدگاني از قبل خلقت موجودات و سايه نشينان عرش الهي هستند. در اين لحظه، قتاده در سكوت عميقي فرو رفت. آنگاه گفت: سوگند به خدا! نزد فقها و بزرگاني از علما نشستم ولي اين قدر طپش قلب پيدا نكردم كه اكنون دچار آن هستم. امام باقرعليه السلام فرمود: آيا مي داني اكنون نزد كه نشسته اي؟ تو در محضر كسي هستي كه: «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ...»(38)؛
سپس امام فرمود: ما چنين ويژگي هايي داريم. قتاده گفت: سوگند به خدا! كه راست مي گويي، خداوند مرا فداي تو كند.(39)
ابي جارود گفت: امام باقرعليه السلام به من فرمود: مخالفانِ ما در باره امام حسن و امام حسين عليهما السلام چه مي گويند؟
عرض كردم: مي گويند: اين دو، پسران رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نمي باشند. امام فرمود: به چه استدلال مي كنند؟
گفتم: به فرموده خداوند در باره حضرت عيسي عليه السلام: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داود»، تا آنجا كه فرمود: «وَ كُلٌّ مِنَ الصَّالحين». امام فرمود: ولي ما به اين گفته پروردگار استناد مي نماييم: «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ»(40)؛ سپس امام از من پرسيد: در اين ارتباط چه مي گويند؟ عرض كردم: مي گويند: دختر از صُلب نيست. امام فرمود: سوگند به خداوند! از كتاب خدا برايتان ثابت مي كنم كه آن دو (حسن و حسين عليهما السلام)، از صلب رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم هستند و جز كافر كسي منكر آن نمي باشد. عرض كردم: فدايتان شوم، كجاي قرآن است؟ امام فرمود: آنجا كه مي فرمايد: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَ تُكُمْ ... وَحَلَلئِلُ أَبْنَآلِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَبِكُمْ»(41).
سپس به من فرمود: اي ابي جارود! از ايشان سؤال كن، آيا براي رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم جايز بود ازدواج با زنان پسرانشان؟ اگر بگويند آري جايز بود، كه به خدا سوگند! دروغ است و اگر بگويند جايز نبود، پس قسم به پروردگار! آن دو پسران پيامبرند. زيرا كه از صُلب او هستند و علّت حُرمت هم صُلب است.(42)
مفضّل بن عمر مي گويد: ما جماعتي بوديم كه بر درب خانه امام صادق عليه السلام تكلّم مي نموديم در ربوبيّت، كه آن حضرت بيرون آمد و فرمود: نه يا خالد! نه يا مفضّل! نه يا سليمان! نه يا نجم!: «بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ و بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ ي يَعْمَلُونَ »(43)؛ بلكه آنان بندگاني گرامي هستند، در سخن بر او پيشي نمي گيرند و به فرمان او عمل مي كنند.
مفضّل بن عمر مي افزايد: من با نفس خود گفتم سوگند به خدا! بعد از اين در باب تو جز آنچه خود گويي، نگويم.(44)
مسعدة بن صدقه مي گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا امر به معروف و نهي از منكر بر تمام مردم واجب است؟ فرمود: نه. عرض شد: به چه دليل؟ فرمود: امر به معروف و نهي از منكر بر كسي واجب است كه قدرت داشته باشد و او را اطاعت كنند و خود نيز خوب و بد را تشخيص دهد، نه بر شخص ناتواني كه خودش راه را نمي داند از كجا به كجا برود. در اين صورت مردم را از راه راست منحرف مي كند. دليل بر اين كه بر تمام مردم واجب نيست، اين آيه از قرآن است: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ»(45)؛ بايد از ميان شما گروهي باشند كه به خير دعوت كنند و امر به معروف و نهي از منكر نمايند.(46)
امام صادق عليه السلام درباره افراد مسلماني كه حاكم ظالمي را دوست دارند، به اين آيه استناد فرموده اند: «وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَتِ أُوْلَلِكَ أَصْحَبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ »(47).
ابن ابي يعفور كه مخاطب امام بوده است، مي گويد: عرض كردم: مگر منظور از اين آيه كفّار نمي باشند به دليل اين كه مي فرمايند: «والّذين كفروا...». امام فرمود: مگر كفّار در حال كفر، نور دارند كه از نور به سوي تاريكي برده شوند؟ همانا منظور اشخاصي هستند كه به دليل تمايل به پيشوايان ستمگري كه از جانب خدا منصوب نشده اند، از نور اسلام به تاريكي هاي كفر كشيده شده اند. آتش بر آنها همراه با كفّار واجب شده است. از اين رو، خداوند مي فرمايد: «اولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون».(48)
امام صادق عليه السلام از عبدالله بن حسن پرسيد: چگونه شب را گذرانيدي؟ گفت: به خير گذشت. اما كلامي گفت كه شخص خشمگين مي گويد. حضرت فرمود: يا اباعبدالله! آيا نمي داني كه صله رحم، حساب اعمال را سبك مي كند؟ او گفت: شما چيزي بر زبان مي آوريد كه من نمي دانم. امام فرمود: در اين باره قرآن بخوانم؟ او پذيرفت. حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ اللهُ بِهِ ي أَن يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ»(49)؛ آنان كه آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده، پيوند مي دهند و از پروردگارشان بيم دارند و از سختي بازخواست خداوند خوفناكند. عبدالله بن حسن گفت: از آن پس، كسي مرا نديد كه قاطع رحم باشم.(50)
1. كهف / 103 و 104.
2. كشف الغمّه في معرفة الائمّه، ج 1، ص 368.
3. اعراف / 85.
4. كشف الغمّه، ج 1، ص 231 و 232.
5. بقره / 193.
6. كشف الغمّه، ج 1، ص 336.
7. منافقون / 8.
8. كشف الغمّه، ج 2، ص 151.
9. توبه / 102.
10. مطفّفين / 14.
11. كشف الغمّه، ج 2، ص 151.
12. انبياء / 111.
13. كشف الغمّه، ج 2، ص 146.
14. توبه / 50.
15. اخبارالطوال، دينوري، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، ص 294.
16. احزاب / 23.
17. تاريخ طبري، ج 5، ص 405.
18. كهف / 51.
19. امالي، صدوق، مجلس سي ام، ص 154.
20. دخان / 20.
21. مؤمن (غافر) / 27.
22. اين نكته در اغلب كتب مقاتل آمده است.
23. شوري / 23.
24. انفال / 41.
25. احزاب / 33.
26. الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 242 و 243؛ اللهوف، ص 74؛ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 61.
27. مؤمنون / 101.
28. انبياء / 28.
29. اعراف / 56.
30. كشف الغمّه، ج 2، ص 305.
31. زمر / 43.
32. آل عمران / 145.
33. مقتل خوارزمي، ج 2، ص 42.
34. مريم / 12.
35. اصول كافي، كليني، ج 1، ص 382.
36. مائده / 3.
37. دلايل الامامه، طبري، ص 4.
38. نور / 36 و 37.
39. كافي، ج 6، ص 256.
40. آل عمران / 61.
41. نساء / 23.
42. الارشاد، شيخ مفيد، ص 283.
43. انبياء / 26 و 27.
44. كشف الغمّه، ج 2، ص 429.
45. آل عمران / 103.
46. اربعين، شيخ بهايي، ص 106.
47. بقره / 257.
48. بحارالانوار، ج 15، ص 129.
49. رعد / 21.
50. كشف الغمّه، ج 2، ص 382.